عاشق تنها
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد
خیلی سخته یکی رو دوس داشته باشی و بدونی اونم خیلی دوستت داره اما نتونی بهش برسی....
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند.
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد
زندگی تکرار فرداهای ماست
میرسد روزی که فردا نیستیم
آنچه میماند فقط نقش نکوست
نقش ها می ماند و ما نیستیم
آهنگ ها، “”بی رحم ترین”" صداهای جهان اند
“”بی آنکه بخواهی”"”
تو را به قعـــر خاطراتی میبرند، که برای “”فراموشی آنها”"
“”" بارها خود را شکسته ای”"”
گاهی اوقات باید خیانت کرد تا ارزش صداقت
برای کسی که تفاوت میان این دو را درک نمی کند ، مشخص شود !
گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید ،
تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد!
گاهی نباید صبر کرد باید رها و کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی ...
رفتن را بلد بوده ای !
گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام می دهی باید منت گذاشت
تا آنرا کم اهمیت ندانند !
گاهی باید بد بود برای کسی ک فرقِ خوب بودنت را نمی داند !
و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد !
آدمها همیشه نمی مانند یکجا در را باز می کنند و برای همیشه می روند !
خیلی سخته بخاطر اطرافیان مجبور بشی ازش فاصله بگیری....
خیلی سخته پنهونی دوسش داشته باشی....
خیلی سخته...خیلی
بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست شما به
زودی خواهید مرد.
دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از
تلاش بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و
دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم
تر می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند: مگر تو حرفهای ما را نمی شنیدی؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرد که دیگران او را تشویق می کنند
باور کنید که فراموشش کرده ام ...
اما نمی دانم چرا ...
بعضی وقت ها ...
همین که اسمش را می شنوم ...
بی اختیار خاطره اش از چشمم فرو می ریزد.؟
کـــــاش میشـــــد برگـــــردی و ببینـــــی
چشـــــمانـــــم چگونـــــه تقـــــاصِ
تمـــــام بیخیالـــــی هایـــــت
را پـــــس میدهنـــــد .. !
Power By:
LoxBlog.Com |